آیا کسی ز پنجره داخل نمیشود؟
میخواستم رها شوم از عاشقانهها
دیدم که در نگاه تو حاصل نمیشود
تا نیستی تمام غزلها معلقاند
این شعر مدتیست که کامل نمیشود
تو را من زهر شیرین خوانم ای عشق،
که نامی خوشتر از اینت ندانم.
وگر – هر لحظه – رنگی تازه گیری،
به غیر از زهر شیرینت نخوانم.
تو زهری، زهر گرم سینهسوزی،
تو شیرینی، که شور هستی از توست.
شراب جام خورشیدی، که جان را
نشاط از تو، غم از تو، مستی از توست.
...
بسی گفتند: – «دل از عشق برگیر!
که: نیرنگ است و افسون است و جادوست!»
ولی ما دل به او بستیم و دیدیم
که او زهر است، اما … نوشداروست!
بی آنکه حس کنی در تو ذوب خواهم شد
بی هیچ حراراتی اینگونه شاید احساسم نمیرد
...
یادمان باشد با آمدن زمستان ، اجاق خاطره ها را روشن بگذاریم
تا دچار سردی فاصله ها نشویم . . .
کسی که بیشتر از همه دوسِت داره
بدون دلیل شایـــد هر روز باهات دعواش بشه !!
امّا وقتی که ناراحتی ،
با “همه ی دنــیــا” می جـنگه تا به ناراحـتــیت پایان بده
پس قدرشو بدون تا دیر نشده !!!
دل می گیرد و می میرد و هیچکس سراغی ز آن نمی گیرد
ادعای خداپرستیمان دنیا را سیاه کرده ولی یاد نداریم که چرا خلق شده ایم
غرورمان را بیش از ایمان باور داریم حتی بیش از عشق.
طعم سیب میدهد لب هایش و من گناهکارترین حوّای زمینم
بهشت همینجاست ، در آغوش تو با لب های ممنوعه ات . . .
برو ای خوب من، هم بغض دریا شو ، خداحافظ
برو با بی کسی هایت هم آوا شو ، خداحافظ
تو را با من نمی خواهم که ” ما ” معنا کنم دیگر
برو با یک “من” دیگر بمان ” ما “ شو، خداحافظ . . .
من ، دهقان فداکاری شده ام ، که تمام وجودش را به آتش کشیده روبرویت
و تو ، قطاری که چشم دیدن مرا ندارد . .
گاهی وقتا دلم میخواد یکی ازم اجازه بخواد
که بیاد تو تنهاییم … و من اجازه ندم !
و اون بی تفاوت به مخالفتم بیاد تو و آروم بغلم کنه و بگه
مگه من مردم که تنها بمونی!