چه حس قشنگیه وقتی میشی محرم دل یکی
یکی که بهش اعتماد داری
بهت اعتماد داره
از دلتنگی هاش برات میگه
از دلتنگی هات براش میگی
آروم میشه
آروم میشی
حسی که هیچ وقت به تنفر تبدیل نمیشه.
چند وقتیست هر چه می گردم
هیچ حرفی بهتر از سکوت پیدا نمی کنم
نگاهم اما
گاهی حرف می زند گاهی فریاد می کشد
و من همیشه به دنبال کسی می گردم
که بفهمد یک نگاه خسته چه می خواهد بگوید...
یه وقتا دلت طوری تنگ میشه که مغزت کاملا فلج میشه
بدی هاش یادت میره
نامردیش یادت میره
بی محبتی و رفتارسرد و تلخش یادت میره
وقتی با بیرحمی تنهات گذاشت یادت میره
فقط میگی خدایا یه دقیقه ببینمش این دل وامونده آروم شه...!
بی خیال تمام هیاهوی اطراف
بر ساحل زندگی قدم می زنم
بی خیال فکر تو
دنیای خود را نقاشی می کنم
بی خیال تمام آنچه باید باشد
نگین عشق را بر انگشت خود می آویزم
بی خیال همه رفت ها
به داشته های خود دل می بندم
اما
بگذار قدم بزنم...
آدرس خدا را بد داده اند !
خدا در مکه و مدینه نیست
خدا در قلب تپنده آنانی است که مهر می ورزند
خدایا ، ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﯽ ﭼﻪ ﻟﺬﺗﯽ ﺩﺍﺭﺩ که ﮔﺎﻩ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ
ﺑﻪ ﻭﺳﻌﺖ ﺩﺳﺘﺎﻧﯽ ﮐﻪ هیچگاه ﺍﺯ ﺳﻮﯼ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺧﺎﻟﯽ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﯿﮕﺮﺩﻧﺪ !
.
خوشحالم که هنوز معمای سبز رودخانه از دور برایم حل نشده است! آری از شوق به هوا میپرم و خوب میدانم سالهاست که مرده ام استاد حسین پناهی
نشسته ایم و داریم با هم نقطه بازی میکنیم…!
خودم و دلم را میگویم…!
زبان نفهم،نمیفهمد قواعد بازی را…!
تمام خانه ها را با اسم تو پر میکند…!
آدم گاهی میخواهد حرف بزند اما نمیداند با چه کسی
پس لال می شود ، خفه می شود
وقتی که هرکه هست نمیفهمدت و هرکه “میفهمدت” نیست !