ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﮔﻪ ﻫﻤﻪ ﺑﮕﻦ ﺩﯾﻮﻭﻧﻪ ﺍﯾﻢ !
ﻣﻬﻢ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﻣﺎ ﻫﻤﺪﯾﮕﻪ ﺭﻭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯾﻢ و ﺍﺯ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﻮﺩﻥ ﻟﺬﺕ ﻣﯿﺒﺮﯾم . . .
ﺗﻘﺪﯾﻢ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻋﺸﻘﺶ ﭘﺎﮐﻪ . . .
عشق آمد و شد چونم اندر رگ و پوست
تا کرد مرا تهی و پر کرد ز دوست
اجزای وجودم همگی دوست گرفت
نامی است ز من بر من و باقی همه اوست.
گـفـتـه بـودی قـایـقـی خـواهـم سـاخـت
قـایـقـت جـا دارد؟
مـن هـم از هـمـهـمـه اهـل زمـیـن دلـگـیـرم
کسی که بیشتر از همه دوسِت داره
بدون دلیل شایـــد هر روز باهات دعواش بشه !!
امّا وقتی که ناراحتی ،
با “همه ی دنــیــا” می جـنگه تا به ناراحـتــیت پایان بده
پس قدرشو بدون تا دیر نشده !!!
وقتی که اشک هایم بی اختیار سرازیر میشوند و دلم میگیرد ،
هیچ چیز مانند تکیه دادن به شانه های تو آرامم نمیکند .
در کناری از خانه ما
اتاقیست سرد و آبی
تخت و گیتار کهنه ی من
عکس یک زن به دیواری
زنی زیباروی و خندان
یار من بود او دورانی
کنون من ماندم و من
گیتاری و سیگار و تنهایی
عشق من رفت به تن خاک
طعم شب نیست جز بیداری
هی عکس خندان بشنو از من
خواهمت دید روزگاری
دیگرم نیست نای ماندن
پایان آواز، آغاز رفتن
چاقویی پنهان ته گنجه
دستای سردم
رگ های سبزم.
بیزارم از اینکه اسم هرزگی هایت را آزادی
و اسم نگرانی هایم را گیر میگذاری
و برای بی تفاوتی هایت ، اعتماد را بهانه می آوری…
خدایا…
دهانم را بو کن…
ببین، بوی سیب نمیدهد!
من هیچ وقت حوایی نداشتم که برایم سیب بچیند!
میدانی یک آدم بدون حوایش چقدر تنها میشود؟!
میدانی محکوم بودن چقدر سخت است وقتی که گناهی نکرده باشی و حتی سیبی را نبوییده باشی؟!
میدانی حوای بعضی از آدم هایت میگذارند و میروند؟!
میدانی که میروند و جلوی چشم آدم، حوای دیگری میشوند؟! نمیدانی!
تو که حوا نداشته ای هیچ وقت!
ولی اگر میدانی و باور کرده ای خستگی ام را، این آدم را ببر پیش خودت…
خسته ام از زندگی…
دهانم را بو کن…!
ببین بوی سیب نمیدهد…
من هنوز چیزی نگفتم که تو طاقتت تموم شد
باقیشو بگم میبینی گریه هات کلی حروم شد
من که آسمون نبودم اما عشق تو یه ماهه
سرزنش نکن دلم رو به خدا اون بی گناهه
باز که ابری شد نگاهت بغضتم واسم عزیزه
اما اشکات رو نگه دار نذار این جوری بریزه
حال من خیلی عجیبه دوست دارم پیشم بشینی
من نگاهت بکنم تا تو چشام عشقو ببینی
بدجوری دیوونتم من فکر نکن این اعتراضه
همیشه نبودن تو کرده این دل رو کلافه
می دونم فرقی نداره واست عاشق بودن من
می دونم واست یکی شد بودن و نبودن من
اولش گفتم یه حسه یا یه احترام ساده
اما بعد دیدم یه عشقه تازه اندازه اش زیاده
بیا و مثل گذشته جز به من به همه شک کن
من بدون تو می میرم بیا و به من کمک کن.
...
mth
شگفتا! وقتی که بود نمی دیدم،
وقتی میخواند نمی شنیدم...
وقتی دیدم که نبود...
وقتی شنیدم که نخواند...!
چه غم انگیز است که وقتی چشمه ای سرد وزلال،
در برابرت، می جوشد و می خواند و می نالد،
تشنه آتش باشی و نه آب ...
...
mth
آیا کسی ز پنجره داخل نمیشود؟
میخواستم رها شوم از عاشقانهها
دیدم که در نگاه تو حاصل نمیشود
تا نیستی تمام غزلها معلقاند
این شعر مدتیست که کامل نمیشود
وقتی دلم به سمت تو مایل نمیشود
باید بگویم اسم دلم، دل نمیشود
دیوانهام بخوان که به عقلم نیاورند
دیوانهی تو است که عاقل نمیشود
تکلیف پای عابران چیست؟ آیهای
از آسمان فاصله نازل نمیشود.
...
mth
تو را من زهر شیرین خوانم ای عشق،
که نامی خوشتر از اینت ندانم.
وگر – هر لحظه – رنگی تازه گیری،
به غیر از زهر شیرینت نخوانم.
تو زهری، زهر گرم سینهسوزی،
تو شیرینی، که شور هستی از توست.
شراب جام خورشیدی، که جان را
نشاط از تو، غم از تو، مستی از توست.
...
بسی گفتند: – «دل از عشق برگیر!
که: نیرنگ است و افسون است و جادوست!»
ولی ما دل به او بستیم و دیدیم
که او زهر است، اما … نوشداروست!
بی تو عشق بی معناست ، می دانی ؟
دستهایم تا ابد تنهاست ، می دانی ؟
آسمانت را مگیر از من ، که بعد از تو زیستن یک لحظه هم ، بی جاست ، می دانی ؟